بالاترین ارزشی که یک انسان می تواند کسب کند، مأنوس بودن با شکر است همیشه خدا را شاکرم چون یقین دارم انتخاب درستی کرده ام.
زندگی ها می گذرد، عمر ها سپری می شود، انسان ها می آیند و می روند، برگ های ایام هر روز ورق می خورند اما…صداقت ها، ایثار ها، خدمت ها، خلوص ها و محبت ها می ماند، در خاطره انسان ها، در حافظه ایام، در علم خداوند و نزد پروردگار.
در کوچه پس کوچه های شهرمان هنوز هم هستند آن هایی که یادگار روزهای حماسه اند، روز های ستیز بین حق و باطل، روز های انقلاب.
آن روزها که من و تو و بچه های این نسل نبودیم ولی آرمان و عقیده بود، ظلم بود، تاریکی هم بود و عده ای که تحمل ضربه های ظلم را نداشتند و به پا خواستند و ایستادند تا ستم فرو نشیند، به قیمت از دست دادن خیلی چیزها، ولی هنوز هم چون سروی سرافراز ایستاده اند.
مهمان جانبازی هستیم که با تقدیم ۷۰% از سلامتی اش، از سال ۵۷ موسیقی زخم و درد را تجربه کرده است.
در همان ابتدای گفتگو، آقای دکتر از ما خواستند اسمشان ذکر نشود.(۱) ما هم پذیرفتیم. و این اولین و بزرگ ترین درسی بود که به ما دادند.
*****
دکتر در سال ۱۳۳۹ در شهرستان آران و بیدگل در خانواده ای مذهبی و طرفدار امام متولد شد. دوران کودکی او همزمان با قیام ۱۵ خرداد بود و چون کاشان همجوار قم بود، با توجه به جو مذهبی حاکم در منطقه بسیار فعال بود.
وی سال ها بعد به دلیل اوضاع بد جسمانی و استفاده از آب و هوای معتدل استان گیلان که برای سلامتی اش مناسب به نظر می رسید چند سالی را در شهرستان رشت ساکن شد.
ـ لطفا در ابتدا فضای حاکم در سال های قبل از انقلاب را برایمان ترسیم کنید.
من در آن روزها با آن سن و سال کم شاهد ضرب و جرح و ددمنشی مأموران شاه نسبت به تظاهرات مردم بودم و این اساسی ترین عاملی بود که نقش سرنوشت ساز و هدایت کننده ای را در انزجار درونی من نسبت به ظلم ایفا کرد.
سال ۵۰ در دوران راهنمایی در مدرسه، انجمن اسلامی تشکیل دادیم. از جمله فعالیت های سیاسی آن به جز مراسم مذهبی، کندن ریسه ها و عکس های شاه بود. در دوران تحصیل در هیچ یک از مراسم رژه های ۴ آبان شرکت نکردم، حتی در دوران دبیرستان چندین بار به علت عدم شرکت در ورزش صبحگاهی آن زمان که با موسیقی همراه بود، توبیخ شدم. این رویه ادامه داشت و چون رشته جامع در کاشان نبود، برای گذراندن دوران دبیرستان به قم رفتم. آن جا هم همیشه از شاگردان اول بودم. همان موقع بود که با جزوات دکتر شریعتی و دیگر مبارزین آشنا شدم. در دبیرستان حکیم نظامی ثبت نام در حزب رستاخیز اجباری بود و من از معدود کسانی بودم که از ثبت نام خودداری نمودم.
ـ دهه چهل نقطه عطف شکل گیری مبارزات مردمی به رهبری امام خمینی است. زمانی که هم شاه به این نتیجه رسیده بود که باید به سمت اقتدار و حکومت فردی حرکت کند و هم امام خمینی شرایط آغاز یک انقلاب بنیادین را فراهم می دید، آیت الله سعیدی یکی از بزرگمردانی بود که در آن برهه زمانی در راه آرمان های حضرت امام نقش محوری داشت، نحوه ی ارتباط شما با ایشان چگونه بود؟
آن سال ها اوج سلطه حکومت طاغوت بود. یاری امام در آن عصر دل شیر می خواست و آیت الله سعیدی از آن بزرگمردانی بود که فریاد بیداری سرداده و با سخنرانی های آتشین خود به جامعه حیات می بخشید. آخرین نوار سخنرانی ایشان را در خانه داشتیم.
«به خدا سوگند اگر مرا بکشید و خونم را بر زمین بریزید، در هر قطره خونم نام مقدس خمینی را خواهید یافت» ( آیتا… سعیدی خطاب به عوامل رژیم)
و سر انجام دشمنان این صدای حقانیت اسلام را به ظاهر خاموش کردند. خبر شهادت ایشان نقل به نقل، شایع و مردم با ایشان آشنا شدند.
هزاران بار اگر در راه ایمانم، بگیرندم، بسوزندم، اگر بر سنگ کوبندم، جدا سازند اگر هر بند از بندم همواره با هر ضربه شلاق، می خندم، از آن جایی که با “روح خداوند” است پیوندم.
در سال ۱۳۵۳ آیتالله غفاری در زندان براثر شکنجه و فشارهای وارده به شهادت رسید. آیتالله غفاری با افشاگری مظالم رژیم شاه در افشای نیرنگ خائنانه انجمن های ایالتی و ولایتی گامی مؤثر برداشت.(۱)
در تشییع جنازه شهید آیت الله غفاری، در محدوده ی قبرستان وادی السلام قم، شعارهای ضد رژیم داده شد. مأموران ساواک هم آمده بودند، ضرب و جرح شروع شد. ما را گرفتند و در رودخانه انداختند و با ضربه های باتوم از ما پذیرایی می کردند. این اولین باری بود که از ضربه های ساواک مصدوم شدم و هنوز هم آثار آن باقی است. بعد از آن هم بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفتم.
در منطقه ما بچه های مبارزی بودند. در اردیبهشت ۵۷، در جریان تشییع جنازه ی یکی از مبارزین همشهری که در قم به شهادت رسیده بود، برای اولین بار در زیارتگاه محمد هلال آران، شعارهای استقلال آزادی حکومت اسلامی و درود برخمینی داده شد که مأموران حمله کردند و جمعیت متفرق شدند.
اولین تظاهرات تهران روز عید فطر ۵۷ بود ولی ما در شب عید فطر برنامه ریزی کرده بودیم که پاسگاه منطقه را خلع سلاح کنیم و من در آن جریان دستگیر شدم.
در آن زمان ظلم آشکار بود و در عرصه جامعه فواصل مشهود بود و من می خواستم در تغییر این وضعیت دستی داشته باشم تا جامعه به محیط قابل تحمل تری تبدیل شود.
ـ خاطره ای از آن زمان برایمان بیان کنید؟
یادم هست شبی یکی از مأموران گشتی ساواک را دیدم که به یک مرد عرب باقالی فروش سیلی زد و او نقش زمین شد. آن شب تا صبح گریه کردم که خدایا پس این مکافات عمل که می گویند کجاست؟ ۵ سال گذشت. انقلاب شد. افراد رژیم سابق را برحسب جنایاتشان محکوم می کردند. من مسئول آموزش گروهی بودم. شبی همان مأمور را به من تحویل دادند تا فردا محاکمه شود. ببینید انسان چه حالی می شود؟! چیزی را از خدا درخواست کرده بودم و بعد از چرخه ای ۵ ساله خدا آن را به من نشان داده بود.
من مسیر زندگی ام را خودم آزادانه انتخاب کردم، لذا هیچ وقت احساس پشیمانی نکردم.
خودم خواستم و رفتم و جانباز شدم و از کسی هم توقعی ندارم. بر هیچ کس هم منت نمی گذارم.
به نظر من بدترین صفت یک انسان ” غرور” است و بعد از آن منت گذاشتن. به همین جهت هیچ گاه انتظار ندارم چون جانباز۷۰ % هستم دیگران در خدمتم باشند.
در این مدت توانسته ام تمرین کنم که چیزی نخواهم، نه به این معنا که به چیزی احتیاج ندارم.
خدا همه چیز را می رساند. آن جا که غیر او چیزی نخواهی، خدا را احساس می کنی.
بالاترین ارزشی که یک انسان می تواند کسب کند، مأنوس بودن با شکر است.
« ما یفعل الله بعذابکم ان شکرتم و امنتم »
همیشه خدا را شاکرم چون یقین دارم انتخاب درستی کرده ام. شاید خیلی ها در برابر مریضی و درد تحمل ندارند ولی ؛ من درد را دوست دارم. آن هم از نوع سنگینش که خوشبختانه با آن هم مأنوسم.
ـ در پایان، اگر توصیه ای دارید بفرمائید؟
یک اشاره ای می کنم بر اینکه بدانید بیشتر از این که بخواهیم با ظاهر سر و کار داشته باشیم باید به درون بپردازیم. خدا به درون انسان نگاه می کند.
*****
آری، اندکند آنان که آماده اند تا برای حق فدا شوند و برای یادآوری حق از یادها فراموش شوند و نام و نشانی از آنان باقی نماند.
اینان کجا و آنان که از آبروی دین ارتزاق می کنند کجا؟!
آنان که روحی بلند و اندامی نحیف دارند کجا و آنان که شمایل مردم فریب، اما روحی حقیر دارند کجا؟!
این همان تفاوت زمین تا آسمان است، میان ماه ما و ماه گردون!
بیایید شرمندگی از شهیدان و جانباران و مفقودان را با فدا کردن ” خود” ها در پای فرمان ” خدا ” جبران کنیم.
پی نوشت:
۱) مشخصات نامبرده در دفتر سایت محفوظ است
۲) امام امت در تاریخ ۱۳/۸/۵۷ پیرامون شهادت آیت الله غفاری میفرمایند:
“زجر ما این است که ما را حبس کردند یا زندان بردند یا زجر این است که پای بعضی از علماء را اره کردند (اشاره به آیت الله غفاری) اقا! توی روغن سوزاندند زجر ما این است که ۱۰ سال، ۱۵ سال، ۸ سال، ۷ سال، علمای ما در حبس هستند“
سلام اگه خدا بخواد یکی از سربازان آقا هستم امیدوارم بتونم سرباز خوبی در برابر جنگ نرم باشم